سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























...غروب آرزوهـــا

تندیس عشــق؟ گنجینه ی مهــر؟ مظهر محبت؟

بگو تو را چه بنامم مــــادر؟

نمی دانم خدای توانا در جسم و جان تو چه نیرویی به

 ودیعت نهــاده که سر تا پا عاطفــــه و عنایتـــی

ای لطیـف ترین و عالـی ترین روح بشری..!

ای عـــروس آفــرینش...

کـه از گیسـویت، عصمــت... از دیدگــانت، مهــر

از مژگانت، نور... از دستانت کرامت و

از لب هـایت سخـن عشــق فرو مـی بارد...

به تبسـم، به تکـلم... به خموشـی و به نگـاه خویش

به هر سوی کاشانه عطر و نور می پاشی

جانــم فـدای پیامبـرم که فرمــود:بهشت زیر پای مـــادران است...

آری بهشت ما زیر پـای توست ای مــادر

مــرا ببخش که زبانم بسته و قلمـم شکستــه

که گفتــــار و نوشتــــارم پیش روی تو آبـرو نــدارد...

تـو که هستـی مـــــادر..؟ کـاش تــو را بشناســـم...

تا که روزی نگویم، تو که بودی مـــــادر که تـو را نشتاختـم...


نوشته شده در جمعه 91/2/22ساعت 3:38 صبح توسط *نرگـس* نظرات ( ) |


.

خستـــه ای ؟

می دانـــــم !

گسستـــه ای ؟

می دانـــــم !

همه ی آرامـش دنیـــا را برای "تـــو" می خوانم . . .

 مثل شکل نـرم یک رویــا...

برشـی آرام از یک خـواب زیبــا . . .


نوشته شده در جمعه 91/2/1ساعت 7:13 عصر توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin