...غروب آرزوهـــا
تندیس عشــق؟ گنجینه ی مهــر؟ مظهر محبت؟
بگو تو را چه بنامم مــــادر؟
نمی دانم خدای توانا در جسم و جان تو چه نیرویی به
ودیعت نهــاده که سر تا پا عاطفــــه و عنایتـــی
ای لطیـف ترین و عالـی ترین روح بشری..!
ای عـــروس آفــرینش...
کـه از گیسـویت، عصمــت... از دیدگــانت، مهــر
از مژگانت، نور... از دستانت کرامت و
از لب هـایت سخـن عشــق فرو مـی بارد...
به تبسـم، به تکـلم... به خموشـی و به نگـاه خویش
به هر سوی کاشانه عطر و نور می پاشی
جانــم فـدای پیامبـرم که فرمــود:بهشت زیر پای مـــادران است...
آری بهشت ما زیر پـای توست ای مــادر
مــرا ببخش که زبانم بسته و قلمـم شکستــه
که گفتــــار و نوشتــــارم پیش روی تو آبـرو نــدارد...
تـو که هستـی مـــــادر..؟ کـاش تــو را بشناســـم...
تا که روزی نگویم، تو که بودی مـــــادر که تـو را نشتاختـم...
خستـــه ای ؟
می دانـــــم !
گسستـــه ای ؟
می دانـــــم !
همه ی آرامـش دنیـــا را برای "تـــو" می خوانم . . .
مثل شکل نـرم یک رویــا...
برشـی آرام از یک خـواب زیبــا . . .
Design By : Pars Skin |