...غروب آرزوهـــا
باران می بارد
و من در این هـوای نبودنِ تـو
می نشینم پشت پنجـره ی مه گرفته..
سـرم تکیـه می خورد به شیشه
و انگشتانـم بی هـوا می لغزد روی شیشه و نقش می زنند
و گونه هایـم
آهستـه آهستـه
خـیـس می شوند...
***
هــوا که بارانـی می شـود
این چشمها چـرا..؟
بارانـی نمی کنند دلــم را...
ای بغـض گلو گیر من بشکـن...!
نوشته شده در دوشنبه 91/10/4ساعت
12:15 صبح توسط *نرگـس* نظرات ( 26 ) |
Design By : Pars Skin |