سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























...غروب آرزوهـــا


از زندگــی از این همه تکــرار خسته ام

از های و هوی کوچــه و بازار خسته ام

دل گیرم از ستاره و آزرده ام ز مـاه

امشب دگر ز هر چه و هر کار خستـه ام

بیزارم از خموشی تقویــم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیــوار خسته ام

از او که گفت یــار تو هستم ولی نبود...

 از خود که بی شکیبم و بی یار خستـه ام

تنها و دل گرفته و بی زار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خستـه ام...

"محمد علی بهمنی"


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 6:10 عصر توسط *نرگـس* نظرات ( ) |


.

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیـدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــی

در انتهـای خود به قلـب زمیـن می رسـد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ

یک پنجــره که دست های کوچک تنهایـی را

از بخشش شبانـه ی عطر ستـاره ها

سرشــار مـی کنــد

 و می شــود از آنجــا

خورشیـد را به غربت گل های شعمدانی مهمـان کرد

یک پنجــره برای مـن کافیست...


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/24ساعت 10:18 عصر توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

.  

باید امشب بروم...

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد...

هیچ کس  زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت...

من به اندازه یک ابر دلم می گیرد...


نوشته شده در پنج شنبه 91/1/17ساعت 4:34 عصر توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

.

 راز را بشنوی و لال بمیــری سخت است

باغ را حس کنی و کال بمیری سخت است

پا به پا، مثل درختان به پاییز دچار

سـال ها باشـی و هر سـال بمیــری سخت است

در دل دشت و یا کنج قفس... هر دو یکـی است

هر کجـا در هـوس بال بمیـری سخـت است

در پی وعده ی دیدار پس از عمـری عشـق

کوچـه را طـی کنی و قـال بمیــری سخـت است...

پ ن: سلام به همه دوستای عزیزم...

اصلا حوصله آپ کردن رو نداشتم اما به خاطر دوست عزیزم سحر جون"سحــربانو"

که خیلی دوسش دارم آپ کردم...:)

 این شعر و هم خیلی دوست دارم، شاعرش: رضا کرمی


نوشته شده در سه شنبه 91/1/8ساعت 2:30 صبح توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin