...غروب آرزوهـــا
مولای من ! امروز که عزم رویش دارم، کاش میشد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم و تا به آبیترین نقطة هستی بالا روم . هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم میکارم، بهاران آرام، آرام در برگهایم میخزد و ساقههایم عاشقانه تو را فریاد میزنند . و غروب جمعه که عطر تو در کوچه پس کوچههای غبارآلودم میپیچد، کوچههای خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین میشود . آقای من! به زلال اشکهایم قسم، در کوچههای غمین و غریب روزگار، تنها در هوای آینده ی روشن انتظار نفس میکشم ... و ظهورت را به انتظار نشستهام... نوشته :غزاله جعفری
نوشته شده در پنج شنبه 90/4/23ساعت
11:41 صبح توسط *نرگـس* نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |