سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























بار خدایا!

وسوسه های نفس نگذاشت جانم در نهر رجب تطهیر شود...

از درآویختگان درخت طوبای شعبان هم که نبودم...

ترحم فرما و در دریای رحمت ِ رمضان مستقرم بنما...

فرا رسیدن ماه مبارک رمضان بر تمامی مسلمین جهان مبارک باد...

التماس دعا


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 1:20 صبح توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

مولای من  !

امروز که عزم رویش دارم، کاش می‌شد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم و تا به آبی‌ترین نقطة هستی بالا روم  .

هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم می‌کارم، بهاران آرام، آرام در برگ‌هایم می‌خزد و ساقه‌هایم عاشقانه تو را فریاد می‌زنند  .

و غروب جمعه که عطر تو در کوچه پس کوچه‌های غبارآلودم می‌پیچد، کوچه‌های خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین می‌شود  .

آقای من!

به زلال اشک‌هایم قسم، در کوچه‌های غمین و غریب روزگار، تنها در هوای آینده ی روشن انتظار نفس می‌کشم ...

و ظهورت را به انتظار نشسته‌ام...

نوشته :غزاله جعفری


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/23ساعت 11:41 صبح توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

 

ناگزیر از سفرم بی سرو سامان چونباد                             

                                                                                      به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت؟                    

                                                                                   بالتنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست                        

                                                                               غربت آن است که یاران ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟              

                                                                      نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای                                 

                                                                          اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد...


نوشته شده در دوشنبه 90/4/13ساعت 12:49 صبح توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

در فکر فتح قله قافم 

همراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست 

دلبسته اندوه دامنگیر خود باش

از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار 

از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت 

«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

در فکر فتح قله قافم که آنجاست

جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست  …

شعر از فاضل نظری


نوشته شده در دوشنبه 89/12/9ساعت 12:41 عصر توسط *نرگـس* نظرات ( ) |


این دیوانگیست...

که از همه ی گل های رز به خاطر اینکه خار یکی ازآنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم،که همه ی رویاهای خود را تنها به خاطر اینکه یکی ازآنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم.

این دیوانگیست...

که امید خود را از همه چیز از دست بدهیم به خاطراینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم، که از تلاش و کوشش دست بکشیم به خاطر اینکه، یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است.

این دیوانگیست...

که همه ی دست هایی را که برای دوستی به سوی ما دراز می شوند به خاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است، رد کنیم.

این دیوانگیست...

که همه فرصت ها را لگدمال کنیم به خاطر اینکه در یکی از تلاش هایمان ناکام مانده ایم.

به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچار این دیوانگی نشویم و به یاد داشته باشیم که همیشه

فرصت های دیگری هم هستند

دوستی های دیگری هم هستند

افق های بهتری هم هستند

تنها باید قوی و پراستقامت باشیم

و همه روزه در انتظار روزی بهتر وشادتر از روزهای پیش باشیم....


نوشته شده در سه شنبه 89/8/18ساعت 5:13 عصر توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

روز میلاد تو باران آمد
روز میلاد تو بود
که هوا بوی شبنم وشقایق می داد
و خدا می خندید
عطر یاس ازدرودیوار هوا می پاشید
ونسیم از تو بشارت می داد
باد بر پنجره پا می کوبید
زلف افشانرا بید
در مسید تو پریشان می کرد
هر کجا سروی بود
به تواضع سر راه تو برپا می خواست
تاکها با تو تبانی کردن


غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند
سرکه ها را خبر آمدنت شیرین کرد
برگ ها از سر تعظیم تو می رقصیدند
وخزان درقدم شاد تو نقاشی کرد
وبه تردستی استاد ازل
شعبده ای برپا بود
گوشها منتظر اولین گریه شیرین تو بود
چشمها منتظر اولین ساغر سیمای تو بود
روز میلاد تو بازمثل همواره خدا حاضر بود
آسمان جشن گرفت
ابرها مژده دیدار تو را می دادند
رعد در حنجره از شوق تماشای تو غوغا می کرد

طبل آغاز تو را می کوبید
برق آغاز تو را می تابید
مه فضا را به هوای تو در آغوش گرفت
آنسوی پیله ی مه
ماه تا فرصت دیدار تو بیدار نشست
درجهان از قدم مهر تو مهمانی شد
شعر از مرکب فرخنده ی احساس تو الهام گرفت
واژه ها در شعف وصف تو شادی کردند
وغزل قالب همواره توصیف تو شد

روز میلاد تو باز
آسمان جشن گرفت
وبه یمن قدم سبز تو باران بارید
ای تسلای خزان سینه ی پر عطشم
که ز گرمای حضور خشکی تاول زده است
از عبور نفس خیس تو بارانی

ای تمنای بهار
سینه از برکت میلاد تو نورانی باد
در دل خسته ام از "عشق"چراغانی باد
سرنوشت من ودل آنچه تو می دانی باد
عشقم از بیم رقیبان تو پنهانی باد!!!


نوشته شده در جمعه 89/4/25ساعت 3:10 صبح توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

هنوزم که هنوز است... 

چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟

عصر یک جمعه دلگیر؛ دلم گفت بگویم بنویسم: که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

 چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است؟

به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است؟

 بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد:

 که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد؛ گل زخم نمک خورد؛ زمین مرد، زمین مرد.

خداوند گواه است!

 دلم چشم براه است

و در حسرت یک پلک نگاه است!

 ولی حیف نصیبم فقط آه است

و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عزیز دو جهان! یوسف در چاه! دلم سوخته از آه نفس های غریبت.

به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه...

 شود آیا که مرا نیز به همراه خودت، زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی؟

 به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد، نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد!

همه گویند به انگشت اشاره: مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد...؟؟

تو کجایی، تو کجایی...؟

شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی...  

آقا بیا


نوشته شده در پنج شنبه 88/5/15ساعت 9:24 عصر توسط *نرگـس* نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9      >
Design By : Pars Skin