...غروب آرزوهـــا
عشق را افسانه کــردی، یا حسیـن عقل را دیوانه کــردی، یا حسیـن در ره معبـود بـی همتـای خویـش همّــتی مردانـه کــردی یا حسیـن تـا قیامــت در دل اهــل ولا منزل و کاشـانه کــردی یا حسیـن... اربـاب صـدای قدمت مـی آید هنگـام اوج ماتمـت مـی آیـد ما در تب داغ و غم تو می سوزیم پنج روز دیگـر محـرمت مـی آیـد... "صلی الله علیک یا غریب کربلا" التماس دعا..
ببار باران تو هم تا خانه ی همسایه می باری گرچه چشمـان تو جز در پی زیبایـی نیست دل بکـن!!! آیینـه این قدر تماشـایـی نیست... حاصـل خیره در آیینـه شدن ها، آیـا دو برابر شدن غصـه ی تنهایـی نیست؟؟؟! بی سبب تا لب دریـا مکشان قایـق را قایقـت را بشکن روح تو دریایـی نیست... آه! در آیینـه تنها کدرت خواهـد کرد آه! دیگـر دمت ای دوسـت مسیحایـی نیست آنکه یک عمـر به شوق تو در این کوچـه نشست حال وقتـی به لب پنجـره می آیـی، نیست... خواستم با غـم عشقش بنویسـم شعـری ، گفت: هر خواستنـی که توانایـی نیست!!! غنچـه با دل گرفتـه گفـت: "زندگــــی، لب ز خنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است..." گـل به خنده گفت: "زندگــــی شکفتن است، با زبان سـبز راز گفتـن است..." تو چه فکر می کنی؟ راستی کدام یک درست گفتـه اند؟ من که فکر می کنـم گل به راز زندگــی اشاره کـرده است هر چه باشد او گـل است... گـل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچـه پاره کـرده است... آییـن عشــق بـازی دنیا عوض شده ست یوسـف عوض شده ست، زلیخـا عوض شده ست سـر همچنــان بـه سجــده فـرو برده ام ولـــی... در عشــق سال هاست فتـوا عوض شده ست!!! خو کن به قایقت که به ساحـل نمی رسیـم خو کن که جای ساحل و دریــا عوض شده ست... آن با وفـا کبوتـر جلـدی که پر کشیـد اکنون به خانـه آمـده، اما عوض شده ست حـق داشتی مــرا نشناسـی بـه هر طـریـق من همـچنان، همانـم و دنیــا عوض شده است...! ( فاضل نظری) به پایان رسیدیم، امــا نکردیم آغـاز، فرو ریخت پرهـا، نکردیـم پـرواز... ببخشـای ای روشن عشــق بر مــا، ببخشـــای!!! ببخشـای اگر صبح را مـا به مهمـانـی کوچـه دعـوت نکـردیـم؛ ببخشــای اگـر روی پیـراهن مـا نشـان عبـور سحـر نیسـت؛ ببخشـای مـا را، اگـر از حضـور فلق روی فرق صنـوبر خبـر نیسـت... ببخشـای ای روشـن عشــق، بر مـا ببخشــای... (شفیعی کدکنی) امیـــد یک پرنده است ،که بر روح می نشیند و آواز می خواند بدون هیچ کلامی.... و هیچ وقت آوازش را به پایان نمی برد!!! شیرین ترین آواست که در تند باد شنیده می شود و تنها وقتی که زخم توفان بر تن باشد، اوست که می تواند پرنده کوچک امیـــد را بر آشفته کنـد... او که پناهگاهی برای همه بود!!! من آن آواز را در سردترین سرزمین ها شنیده ام و همچنین در غریب ترین دریاهــا... اما هرگز در سختی ها، آن را در ضعف ها ندیده ام که کوچک ترین چیزی را طلب کنـد... "امیلی ویکسون"
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم
ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد...
ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب! این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد...
ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش...
ببار باران
درخت و برگ خوابیدن...
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن...
ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن...
ولی باران، تو با من بی وفایی
و تا من، میشوی یک ابر تو خالی...
ببار باران... ببار باران...که تنهایم...!!!
Design By : Pars Skin |